حديث از خــــــــــــــاتم پيغمبـــران است كه جنّت زير پـــــــــاي مادران است
بزن بر پاي مــــــــــــــادر بوسه از شوق كه خاك پــــــاي او رشك جنان است
گرچه در عالم پد ر دارد مقامي ارجمند ليكن افزون ازپدر قدر ومقام مادر است
مادر دانا كند فرزند دانــــــــا تربيت هركه برهرجا رسدازاهتمام مادر است
(بیشتر…)
زندگی محروم تکرارست و بس
چون شرر این جلوه یک بارست و بس
از عدم جویید صبح ای عاقلان
عالمی اینجا شب تارست و بس
روز و شب با خودت نرو هی ور
با تو هستم ، بله ، شما … دختر
قلب تو گرچه واقعا پاک است!
خواهرم خوشگلی خطرناک است
بتی فرخ رخی فرخنده رائی
به شهرستان خوبی پادشاهی
میان نازنینان نازنینی
ز شیرینیش شیرین خوشه چینی
(بیشتر…)
صاف و درد
غنچهای گفت به پژمرده گلی
که ز ایام، دلت زود آزرد
آب، افزون و بزرگست فضا
ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
(بیشتر…)
شعر درباره نوروز از سعدی شیرازی:
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز
(بیشتر…)
من فدای ریــز ریـز جــسم تــــو
درد ملت را دوایـــی پـــول جــــان
تورئیس هر کجــایی پول جــــان
با تـــو آدمها عجب خـــــر میشوند
پارسایـــان دزد ماهر می شونــد
ظلم بـر بیـچــاره ومسکیــن کننـــد
دوباره آمد از راه
بهار سبز و زیبا
جوانه زد درختان
در ده کوچک ما
چند گویی که چو هنگام بهار آید
گل بیارید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهره ی دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی