داستان کوتاه وفای عشق

بدون دیدگاه

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد… در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که از آن حوالی رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 626
ادامه مطلب