very_happy_smiley_face_Haftegy.ir

اعتراف میکنم یه شب رفتیم عروسی وقتی خانواده عموم اومدن گفتن نزدیک بوده با یه تریلی تصادف کنن…تو خونه داشتیم حرف میزدیم رو کردم به شوهر خواهرم گفتم خدا بهشون رحم کرد خوب شد زیر تلیلی نرفتن….خدا میدونه چقدر شوهر خواهرم مسخرم کرد..

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

بگم از سوتی دوستم:یه بار سر کلاس یه بحثی شد یکی از بچه ها میخواست بگه قوطی شامپو گفت شوطی قامپو…مارو میگی مردیم از خنده

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود،کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه…
عجب روزایی بود..

(بیشتر…)

  • - بازدید: 457
ادامه مطلب

smileys-1_Haftegy.ir

ديشب داشتم كتاب ميخوندم برق رفت … يه نيم ساعتی زير نور چراغ قوه گوشيم كتاب رو خوندم تا برق باز بياد … اين نيم ساعتو تا آخر عمرِبچم تو سرش ميزنم … ميگم ما زير نور چراغ قوه به بدبختی كتاب ميخونديم … اونوخ شما اينجوري !!!

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

یه روز هـم باید این سازنده ی جمله :
” گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ”
رو بیارن چار کیلو غوره بدن دستش ، همه هــــم صبر کنن، ببینم چه جوری میخاد حلـوا درست کنه ؛
بعد همون دیگُ بکنی تو چشـاش با این جمله ساختنش^_^

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

یکی از بدی‌های هدفُن اینه که
همش فکر می‌کنی دور و ورت داره یه اتفاقی میفته که تو ازش خبر نداری!

(بیشتر…)

  • - بازدید: 896
ادامه مطلب

funni1_Haftegy.ir

ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻔﮕﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﻓﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ پوﺷﯿﺪﯼ ؟

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

یه بار رفتم خونه یه بنده خدایی ویندوز عوض کنم،
دختره بهم گفت اگه میشه مای کامپیوتر رو هم نصب کنید
گفتم اونجوری هزینتون بیشتر میشه ها
گفت :چاره ای نیس!
هیچی دیگه ، پول تک تک آیکن ها رو جداگونه ازش گرفتم!

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

شما هم قبل از خاموش کردن لامپ
وامیستین مسیر برگشت به جای خوابتون و جای گوشیتون رو از حفظ میکنین
یا فقط من اینجوریم !؟

(بیشتر…)

  • - بازدید: 1,026
ادامه مطلب

دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت بابا ! راست میگفت من باباش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !

(بیشتر…)

  • - بازدید: 1,352
ادامه مطلب