روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند.

بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری ندارد، ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 751
ادامه مطلب

حکایت همسر سقراط

بدون دیدگاه

حکایت همسر سقراط

سقراط از حکمای یونان زنی بداخلاق داشت. روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام می داد. حکیم از طریق حکمت، مروت و بردباری دم برنمی آورد و سکوت اختیار کرده بود.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 867
ادامه مطلب

حکایت دعای غلام

بدون دیدگاه

doa1_Haftegy.ir

مردی از پشت در شنید که خدمتکارش بعد از ادای فریضه دست به آسمان برداشته دعا می کند و می گوید: خدایا صدهزار تومان پول به آقای من بده و بعد از او بگیر.

مرد وارد اتاق شد و گفت: این چه دعایی است که می کنی؟

(بیشتر…)

  • - بازدید: 509
ادامه مطلب

حکایت خدا و گنجشک

بدون دیدگاه

gonjeshk_Haftegy.ir

روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت!

(بیشتر…)

  • - بازدید: 546
ادامه مطلب