teacher-student_Haftegy.ir

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !

استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟

(بیشتر…)

  • - بازدید: 2,645
ادامه مطلب

داستان آموزنده بهترین دوست

بدون دیدگاه

aref_Haftegy.ir

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.

عارف به حضور شاه شرف‌یاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپری کن.”

(بیشتر…)

  • - بازدید: 545
ادامه مطلب

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

– بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

– بله حتماً. چه سوال؟  (بیشتر…)

  • - بازدید: 567
ادامه مطلب

داستان کوتاه حکیم و زن خانه

بدون دیدگاه

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: (بیشتر…)

  • - بازدید: 607
ادامه مطلب

داستان آموزنده قصر پادشاه

بدون دیدگاه

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!! (بیشتر…)

  • - بازدید: 593
ادامه مطلب

روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: (بیشتر…)

  • - بازدید: 613
ادامه مطلب