معمای جالب هواپیما ربایی

مردی اقدام به ربودن هواپیمایی کرد که حامل مسافر و کالای بسیار ارزشمندی بود؛ او پس از برداشتن کالای ارزشمند، از خدمه پرواز تقاضای 2 چتر نجات کرد. پس از دریافت دو چتر، او یکی از آنها را پوشید و دیگری را باقی گذاشت و همراه با کالای ارزشمند به بیرون پرید.
به نظر شما چرا او تقاضای دو چتر نجات کرده بود؟

(بیشتر…)

  • - بازدید: 2,355
ادامه مطلب

داستانک جالب کیس مناسب ازدواج

جوانی می خواست ازدواج کند به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند …

پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است!

(بیشتر…)

  • - بازدید: 51
ادامه مطلب

داستان طنز اولین روز کار

بدون دیدگاه

داستان طنز اولین روز کار

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.”

صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟”

(بیشتر…)

  • - بازدید: 12
ادامه مطلب

status02_Haftegy.ir

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮﮐﺎﺭ ﮐﻮﻟﺮ ﻣﻴﮕﻪ
ﺁﻗﺎ ﮐﻮﻟﺮﻣﻮﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ میاین ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻤﻴﺮ؟
ﺗﻌﻤﻴﺮﮐﺎﺭ : ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻟﺮﺗﻮﻥ ﺁبیه؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺭﺵ ﺁﺑﻴﻪ ﻭﺳﻄﺶ ﺳﻔﻴﺪﻩ !!
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻳﻨﻮ ﺑﺬﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﻮﻳﺖ

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

به بعضیام باس گفت اینقدر روزها زود میگذره که
نفهمیدیم تو کی واس ما آدم شدی!

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩم
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﭼﻪ ﻣﺎﻫﯽ هستی ؟؟ ﻣﻦ : آذر
ﺭﻓﺖ……ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯼ ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻟﯿﺎﻗﺘﺘﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﺘﻮﻟﺪﯾﻦ آذر

(بیشتر…)

  • - بازدید: 13
ادامه مطلب

معمای جالب دزدی در روز برفی

کاراگاه اسمیت از ماشینش پیاده شد، از کنار ماشین یخ زده خانم جانسون عبور کرد، بعد با گذشتن از حیاط پوشیده از برف تمیز و یک دست و با عبور از پله های یخ زده  به درب ورودی رسید. کمی قبل برف سنگینی باریده بود اما طوفان تا همین نیم ساعت پیش هم ادامه داشت. خانه خانم جانسون یک خانه روستایی کوچک و بدون پارکینگ بود.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 117
ادامه مطلب

حکایت زیبای کشتن خلق

بدون دیدگاه

حکایت زیبای کشتن خلق

شخصی از روی خشم مادر خود را کشت ! به قاتل گفتند که تو به سبب سرشت بد خویش حتی از حق مادری یاد نکردی!؟ بگو که چرا مادر خود را کشتی؟

گفت:او مرتکب کاری شده بود که برای وی ننگ بود او را کشتم تا خاک عیب او را بپوشاند.

گفتند:آن مرد را میکشتی.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 76
ادامه مطلب

حکایت زیبای کریم تر از حاتم

روزی حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟»

گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.»

گفتم : «والله این بسی خوش بود.»

(بیشتر…)

  • - بازدید: 434
ادامه مطلب

سخنان زیبا و آموزنده وینستون چرچیل

شهامت چیزی است كه باعث می شود انسان بایستد و سخن بگوید. البته این هم كه انسان بنشیند و گوش دهد، شهامت است.وینستون چرچیل

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

من آدم خوشبینی هستم؛ فكر نمی كنم اگر جز این باشم، حال و روز ام بهتر از این باشد. وینستون چرچیل

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

درستكاری اهمیت دارد، ولی روراستی نیز مهم است. وینستون چرچیل

(بیشتر…)

  • - بازدید: 2,936
ادامه مطلب

داستان جالب مرد چوپان و شیوانا

مرد چوپانی از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشت‌ترین و پروارترین گوسفندهای گله‌ام را برای مدرسه آورده‌ام تا برایم دعا کنید که برکت گله‌ام بیشتر شود.»

(بیشتر…)

  • - بازدید: 25
ادامه مطلب

داستان خواندنی بخشندگی کوروش بزرگ

زمانی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند…

(بیشتر…)

  • - بازدید: 27
ادامه مطلب