صاف و درد
غنچهای گفت به پژمرده گلی
که ز ایام، دلت زود آزرد
آب، افزون و بزرگست فضا
ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
(بیشتر…)
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
(بیشتر…)
آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا بي وفـا
حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا
نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا