داستان آموزنده پدر و پسری در کوه

پدر و پسري مشغول قدم زدن در كوه بودند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و ناخودآگاه فرياد کشید: آآآی ی ی !!

صدایی از دوردست آمد: آآآی ی ی!!

پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟

(بیشتر…)

  • - بازدید: 11
ادامه مطلب

داستان روزی که امیر گریه کرد

کودکی امیر وقتی خواهر ها و برادرهایش همه توی این حیاط با بچه های فامیل بازی می کردند ، وقتی روزهای تابستان کوتاه تر از روزهای گرم این سال ها بود وقتی پاییزهایش با آن درخت انار کهنسال بیشتر از آن که اضطراب مشق های ننوشته باشد روزهای باران پیاپی بود ، در خواب گذشت . خوابی که سی سال طول کشید .

(بیشتر…)

  • - بازدید: 27
ادامه مطلب

داستان خواندنی آزمایشگاه توماس ادیسون

توماس ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می‌رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش هزینه می‌کرد که ساختمان بزرگی بود.
این آزمایشگاه، بزرگ‌ترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می‌گرفت تا آماده بهینه‌سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمه‌های شب از اداره آتش‌نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می‌سوزد و درحقیقت کاری از دست کسی برنمی‌آید و تمام تلاش ماموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به دیگر ساختمان‌هاست.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 29
ادامه مطلب