می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟  (بیشتر…)

  • - بازدید: 322
ادامه مطلب

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آنخود می‌کردند.فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد…  (بیشتر…)

  • - بازدید: 573
ادامه مطلب

تست های ضریب هوشی

بدون دیدگاه

توجه داشته باشید که باید بدون مکث جواب بدهید.  (بیشتر…)

  • - بازدید: 1,599
ادامه مطلب

داستان کوتاه طنز سفر لاک پشت ها

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

(بیشتر…)

  • - بازدید: 2,139
ادامه مطلب

داستان حمام رفتن بهلول

بدون دیدگاه

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. (بیشتر…)

  • - بازدید: 562
ادامه مطلب

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….وای خدای من ، خیلی ز …  (بیشتر…)

  • - بازدید: 453
ادامه مطلب

داستان زیبایی درباره عشق

بدون دیدگاه

داستان زیبایی درباره عشق

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»

(بیشتر…)

  • - بازدید: 710
ادامه مطلب

داستان سختی ها را آسان بگیر

بدون دیدگاه

داستان سختی ها را آسان بگیر

آنهایی که رانندگی تازه یاد گرفته اند را تازه دیده اید سفت و محکم به رل چسبیده اند، سرشان را به شیشه نزدیک می کنند و با دقت و وسواس عجیبی به جلو زل می زنند.به محض اینکه راننده کناری بوق می زند بلافاصله و بدون هیچ مکثی سریعأ به سمت دیگر فرار می کنند و وقتی مجبورند در موقعیت های سخت سریع واکنش نشان دهند در مقابل حجم بالای اطلاعاتی که باید پردازش کنند و به کار بگیرند قفل می کنند و وسط چهارراه ترمز می زنند و بقیه را به زحمت می اندازند.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 415
ادامه مطلب

داستان کوتاه حکیم و زن خانه

بدون دیدگاه

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: (بیشتر…)

  • - بازدید: 607
ادامه مطلب

داستان آموزنده قصر پادشاه

بدون دیدگاه

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!! (بیشتر…)

  • - بازدید: 593
ادامه مطلب