داستان آموزنده بادکنک من

سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند. سخنران بادکنک‌ها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد.

(بیشتر…)

  • - بازدید: 6
ادامه مطلب

داستان زیبای مرد و مرگ

بدون دیدگاه

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …

(بیشتر…)

  • - بازدید: 14
ادامه مطلب

secret02_Haftegy.ir

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست.  سقراط به او گفت، “فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم.”
صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند.  جوان با او به راه افتاد.
(بیشتر…)

  • - بازدید: 491
ادامه مطلب

داستان زیبای پند کشیش

بدون دیدگاه

pig-cow_Haftegy.ir

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
(بیشتر…)

  • - بازدید: 320
ادامه مطلب

بعد از خوردن غذا بیل گیتس ۵ دلار به عنوان انعام به پیش خدمت داد پیشخدمت ناراحت شد
بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟
(بیشتر…)

  • - بازدید: 794
ادامه مطلب

microsoft-abdarchi_Haftegy.ir

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو – به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین…

(بیشتر…)

  • - بازدید: 542
ادامه مطلب

داستان واقعی “انسانیت”

بدون دیدگاه

hand-shake-love_Haftegy.ir

وسیله ای خریدم دوتا کارگر گرفتم برای حملش گفتن ۴۰ تومان من هم چونه زدم کردمش ۳۰ تومان
رفتیم ساختمان و توی هوای گرم خرداد ماه وسیله ها رو بردیم بالا ، امدیم پایین و دست کردم جیبم سه تا ده تومانی دادم بهشون
یکی از کارگر ده تومان خودش برداشت بیست تومان داد به اون یکی
(بیشتر…)

  • - بازدید: 541
ادامه مطلب