پلیس جسد مازیار احمدی را در دفتر کارش، پشت میز خودش پیدا کرد. پلیس توانسته جستجوی خود را به 3 مظنون اصلی محدود کند.
خانم مریم احمدی(همسر مقتول)
آقای بامشاد بهبهانی(شزیک مقتول)
آقای سیروس توانا (دوست صمیمی مقتول)
پیر مردی در سال 1995 میلادی ، سنش 95 سال بود. او در سال 2000 میلادی سنش 90 سال شد.
چطور چنین چیزی امکان پذیر است ؟
آقای هومر در یک تصادف دچار مشکل بینایی شده و پزشکان به او اطمینان داده اند که مشکل بوجود آمده تا 4 هفته آینده بهبود خواهد یافت. تصادف عمق بینایی او را تحت تاثیر قرار داده به این معنی که که هومر فقط می تواند اجسامی که فاصله شان از او 2 متر یا بیشتر است را به وضوح ببیند و هرچه از این نزدیک تر باشد برای او تار و گنگ دیده می شود…
روزی پدری که ۳ پسر داشت در بستر مرگ بود و ۳ فرزند خود را خواست تا در خصوص به ارث گذاشتن خانه اش با آنها صحبت کند. پدر به پسرانش چنین گفت: که قصد دارد خانه را برای دانا ترین پسرش به ارث بگذارد. از اینرو تصمیم گرفته بود برای آنها آزمونی ترتیب دهد تا داناترینشان را بشناسد.
کاشفی بی باک قصد دارد پياده از دل بيابانی خشک و بی آب و علف بگذرد . اگر عبور از اين بيابان شش روز طول بکشد و او بتواند هر تعداد که می خواهد همراه با خود ببرد ، در صورتی که خود او و هر کدام از همراهانش قادر به حمل آذوقه کافی برای چهار روز يک نفر باشند .
ناسا به دنبال انجام برنامه ای بود که تعدادی قناری را به فضا بفرستد تا در فضای بدون نیروی جاذبه (جاذبه صفر) آنها را تحت مطالعه قرار دهد. اما پروژه در نیمه راه متوقف شد. به این دلیل که با وجود آب و غذای کافی، قناری ها به دلیل از دست دادن آب بدنشان در طی چند ساعت می میرند. به نظر شما چه اتفاقی باعث مرگ قناری ها شده که محققان از آن بی اطلاع بودند؟
کاراگاه اسمیت از ماشینش پیاده شد، از کنار ماشین یخ زده خانم جانسون عبور کرد، بعد با گذشتن از حیاط پوشیده از برف تمیز و یک دست و با عبور از پله های یخ زده به درب ورودی رسید. کمی قبل برف سنگینی باریده بود اما طوفان تا همین نیم ساعت پیش هم ادامه داشت. خانه خانم جانسون یک خانه روستایی کوچک و بدون پارکینگ بود.
شخصی پولدار، یک نفر را برای پاسداری از خود وخانه اش استخدام می کند و با او قرار می گذارد، از بابت نگهداری خود و خانه اش، شبی … مقدار به وی بپردازد. اتفاقاً شخص پولدار قصد سفر مکه می کند. شبی که قرار بود فردای آن روز عازم مکّه شود، نگهبانش در خواب می بیند که آن مرد سوار هواپیما شد و هواپیما پس از برخاستن از روی باند فرودگاه، منفجر گردید.
اندره یک هفته مریض بود و به مدرسه نرفت؛ به همین دلیل از بهترین دوستش جیمز خواست که کتاب ها و دفترچه های تمرینش را از داخل کمدش در مدرسه به خانه بیاورد. در کمد قفل رمزی دارد و آندره به جای اینکه به جیمز 3 ترکیب عددی رمز را بگوید از کاغذی صحبت می کند که لای در کمدش قرار داده که جیمز می تواند رمز را از روی آن ببیند. بعد از مدرسه جیمزبه سراغ کمد آندره رفت و کاغذ را از لای درب کمد بیرون کشید و دید روی آن نوشته شده :
یه روز یه شرکت خیلی بزرگ یه مهندس میخواسته استخدام کنه. رئیس شرکت میاد یه سوال طرح میکنه و میگه هرکس حلش کرد اون استخدامه. 199 مهندس شرکت کردن و هیچکدومشون نتونست جواب درست بده.
بعد یه مهندسی خودشو ژیگول پیگول میکنه و برای دویستمین نفر شرکت میکنه که استخدام بشه.